خلاصه
مرد جوانی به نام روکیس عدن را ترک کرده و در صحرا سرگردان است تا اینکه در عمارت عجیبی فرو می ریزد و بیدار می شود. در آنجا با ارباب خانه آشنا می شود که او را نجات داده است. روکیس دلیل واقعی اخراجش از عدن را فاش می کند و می فهمد که ارباب خانه ممکن است گذشته مشابهی داشته باشد. همانطور که این دو به یکدیگر باز می شوند، روکیس و استاد شروع به ایجاد یک رابطه گرم می کنند.