خلاصه
یوی کوموری با پدرش که یک کشیش بود، زمانی که ژاپن را به مقصد اروپای شرقی و مأموریت جدیدی در آنجا ترک کرد، راه خود را جدا کرد. از آن زمان، او با اقوام دور زندگی می کند که قبلا برای او ناشناخته بودند. در تمام مدتی که او با برادران ساکاماکی گذرانده است، در مورد آنچه که در اصل باعث شکاف در روابط آنها با یکدیگر شده است، اطلاعات بسیار کمی کسب کرده است. همانطور که او بیشتر از بدن، قلب و روح خود را به یکی از برادران می بخشد، تاریخچه خانوادگی آنها به او گفته می شود. برادران از طریق پدرشان، توگو ساکاماکی، نسبت فامیلی دارند، اما این مرد - که به نام کارلهاینز نیز شناخته می شود - سه همسر متفاوت داشت. شو و ریجی پسران بئاتریس هستند. آیاتو، کاناتو و لایتو پسران کوردلیا هستند. و سوبارو تنها فرزند کریستا است. همسران درگیر جنگ قدرت برای به دست آوردن لطف کارلهاینز بودند و در نتیجه، فرزندان آنها اغلب از پیامدهای جسمی و روانی آن دعوا رنج می بردند. داستانهای مربوط به کوردلیا، بهویژه، یویی را به هم میزند. او مطمئن نیست که چرا ذکر آن زن بر او تأثیر عجیبی میگذارد یا چرا قلبش هر روز نامنظمتر میزند. او ناخودآگاه رازی را در بدن خود حمل می کند که توضیح می دهد که چرا خون او برای خون آشام ها بسیار خوشمزه است و همچنین ماهیت روابط خانوادگی او با ساکاماکی ها. او رازی را در بدن خود حمل می کند که توضیح می دهد که چرا خون او برای خون آشام ها بسیار خوشمزه است و همچنین ماهیت روابط خانوادگی او با ساکاماکی ها. او رازی را در بدن خود حمل می کند که توضیح می دهد که چرا خون او برای خون آشام ها بسیار خوشمزه است و همچنین ماهیت روابط خانوادگی او با ساکاماکی ها.