خلاصه
اسم من هاتسیوکی است. من تقریبا 15 ساله هستم. "کوای سان را از کتابفروشی دست دوم یادت هست؟ خیلی وقت پیش تو را آوردم. خواهرش شو." مگومی کاوایی، صاحب زیبای یک مغازه کتاب فروشی، مرا میخواست و خواهرم مرا به او داد. زندگی عجیبی شروع می شود، مطمئن می شود که من دوست دارم و او از من خسته نمی شود. من باید این کار را انجام دهم تا از جان خواهرم محافظت کنم. چه می شد اگر موظف نبودم... آیا به میل خودم از او خوشم می آمد؟