خلاصه
شوتا، مردی در اواخر 20 سالگی، در یک مهدکودک کار می کند و تمام تلاش خود را می کند تا بچه ها را بخنداند و لبخند بزند. با این حال، به نظر می رسد که بچه ها به سختی به داستان های کمدی او توجه می کنند. یک شب، او به یک تئاتر قصهگویی میرود و در نهایت از زنی که در نمایش اجرا میکرد، توصیههای مفیدی دریافت میکند. پس از آن، او داستان کمدی خود را به گونه ای بازگو می کند که بسیار مورد قبول بچه های خندان قرار می گیرد و تصمیم می گیرد که اجرای داستان همان چیزی است که می خواهد در زندگی خود انجام دهد. به زودی، او شروع به انجام اقداماتی برای تحقق این رویا می کند.