خلاصه
زندگی نائوتا ساده نیست. او با پدر و پدربزرگ عجیب و غریب خود در شهری زندگی می کند که با یک کارخانه غول پیکر به شکل آهن دستی که بر روی تپه قرار دارد، متمایز است. دوست دختر سابق برادرش به او پاس می دهد. و در پایان، یک بیگانه بدجنس و بازیگوش او را با وسپاش زیر گرفته و با گیتار بیس به سرش زده است! او نمی داند که این تنها آغاز درگیری او در یک جنگ ایدئولوژیک بین سیاره ای است.