خلاصه
شخصیت اصلی که شاهد مرگ پدر و مادرش در سنین بسیار پایین است، در سلول انفرادی در جنگلی زندگی می کند در حالی که سعی می کند از هیولاها پنهان شود. یک روز، موجودی می آید و ادعا می کند که او یک تهدید است و بنابراین باید کشته شود. اگرچه شخصیت اصلی گیج و ترسیده، موجود را از مرگ نجات می دهد. تصمیم می گیرد که قتل را به تعویق بیندازد و بدون اینکه حقیقتی در پشت این بیانیه آشکار شود، آنجا را ترک می کند.