خلاصه
جولی برای اینکه خانوادهاش نگران انتخابهای زندگیاش نباشند، تصمیم گرفت در مورد داشتن نامزد به آنها دروغ بگوید، و او این دروغ را در دو سال گذشته ادامه داده است! او میتوانست با گفتن این که نامزدش، یک میلیونر سرمایهدار بینالمللی، همیشه به خاطر تجارت دور است، از این موضوع خلاص شود، اما حالا که خواهرش در آستانه ازدواج بود، نمیتوانست نامزدش را به عروسی بیاورد. . تنها گزینه او این بود که از یک بازیگر معمولی نانوایی اش، یک بازیگر فقیر و آماتور، بخواهد که این نقش را بازی کند - او حتی نام نامزد خیالی او را هم نام داشت! جولی تصور می کند که برنامه او به آرامی اجرا می شود. چگونه میتوانست بداند بازی پرشور رابرت او را به شدت به سمت خود میکشاند؟