من با یک ماجراجو در Final Fantasy XIV ملاقات کردم، پس از اینکه پسر عمویم مرا وادار به شروع بازی کرد. او یک گربه دختر شایان ستایش با شخصیتی شیرین و جذاب بود. اما در خارج از بازی او دختری بود با چشمان تیره و گود رفته که از لپ تاپ خود روی تخت بیمارستان بازی می کرد. همانطور که زخم های او در دنیای بازی سایه انداخته بود، ما شروع به احساس ارتباط در دنیای واقعی کردیم. می دانستم لبخندهایی که او در بازی به من نشان داد ساختگی نیست. بنابراین من شروع کردم به تلاش برای حمایت از او در اتاق خاکستری بیمارستان، درست همانطور که او در Eorzea از من حمایت کرده بود.