خلاصه
در دنیایی که توسط یخ و برف ویران شده است، به لطف جادوگر یخی گریزان، تمدن در آستانه فروپاشی است. مبارزه با سرما بدترین چیزها را در بشریت به ارمغان آورده است، که منجر به فرقه ها، خشونت و آزار و شکنجه "خوشبختان" - کسانی که با قدرت های ماوراء طبیعی متولد شده اند - شده است. آگنی و لونا - یتیمان بابرکت با قدرت احیا - از موقعیت خود در جامعه کوچکی از بزرگان بهترین استفاده را می کنند. محبت آنها نسبت به یکدیگر به منزله انحراف از آب و هوای غیرقابل سکونت است. با این وجود، وقتی فرمانده ارتش دوما از آنجا عبور میکند و روستایی را که به دنبال آن پناه میبرند، - از جمله خواهر محبوب آگنی - میسوزاند، آرامش کمی که دارند از بین میرود. شعلههای آتش دوما تا زمانی که هدف خود را به خاکستر تبدیل نکنند خاموش نمیشوند و به دلیل بازسازی قابل توجه آگنی، او همچنان شعلهور و ثابت میماند. درد طاقت فرسا پس از نزدیک به یک دهه تحمل درد، آگنی خود را شرطی کرده است که شعله های آتش دوما را تحمل کند. با این حال، انتقام سوزان او مانند روزی است که لونا از او گرفته شد. همانطور که آگنی از یک زمین بایر یخ زده عبور می کند، او عهد می کند که انتقام خواهرش را بگیرد و دوما را بکشد.