خلاصه
یک روز، هاروکا توسط یک مرد اعتراف کرد. آن پسر کسی نیست جز کونو، کسی که وقتی بچه بودند او را مورد آزار و اذیت قرار میداد و حالا به او میگوید که از اولین باری که ملاقات کردند او را دوست داشته است. او فکر میکرد که غیرمنتظره است، اما پس از اثبات اینکه کونو واقعاً جدی است، تصمیم گرفت با او بیرون برود... به این منظور که در پایان بیرحمانه و بیرحمانه او را رها کند. اما وقتی با او وقت می گذراند، بیشتر نمی تواند احساسات او را درک کند... داستانی تک شات از آروکو.