دسیما راس، مجرد در بیست و هفت سالگی، خود را به زندگی یک اسپینستر واگذار کرده است. قد و هیکل دوکی او یافتن یک کبریت را دشوار کرده است. سپس در وسط یک طوفان برف، او با آدام گرانتام، ویسکونت وستون ملاقات می کند. این دو روزها در یک کلبه شکار برف می ریزند، به تنهایی اما برای دو خدمتکار که در تخت خوابیده اند. اگرچه آنها در حالی که از خدمتکاران و خانه خود مراقبت می کنند به هم پیوند می خورند، اما دسیما برنامه ای برای دیدن دوباره آدام ندارد. آدام به دنبال او می گردد، اما نامزدی خود مانع او می شود. مسیر عشق پر از پیچ و خم ها و شرکای نامتناسب است، اما سرنوشت همیشه سعی می کند همه چیز را درست کند.