خلاصه
"من همیشه این ناراحتی را با بدن خودم احساس میکردم. از خودم میپرسیدم که چرا آلت تناسلی من هرگز روی بدنم رشد نکرده است، حتی با وجود اینکه همیشه با پسرهای کلاس معاشرت میکردم. من را به خاطر درخواست آلت تناسلی با بابانوئل مورد سرزنش قرار دادند. در مدرسه ابتدایی، پسرها با درآوردن لباسم مرا مسخره کردند. من هرگز لباس نپوشیدم، بلکه فقط پیراهن مدرسه را پوشیدم. هرگز دوستی پیدا نکردم. وقتی اولین پریود شدم، شوک طاقتفرسا بود. ذهنم به بدنم دروغ میگفت و فقط میخواستم بمیر. شروع کردم به نگرانی اگر من یک آدم عجیب و غریب هستم... اما وقتی فهمیدم که تنها من از طریق اینترنت نیستم، دنیای من باز شد.