خلاصه
از زمانی که ساسامی یک دختر کوچک بود، کسانی را که از عدالت دفاع می کنند تحسین می کرد. او عاشق تماشای برنامههایی درباره دختران جادویی و سنتای رنجرز بود، اما نمایشهایی که بیشتر از همه به تماشای آن علاقه داشت درامهای پلیسی بودند. سال ها گذشت و ساسامی خودش افسر پلیس شد. اولین وظیفه او این است که مخفیانه برود و به عنوان دانش آموز در دبیرستان دخترانه هاناگاکی فعالیت کند تا مطمئن شود که معلم یا دانش آموز فاسدی در آنجا وجود ندارد. یک شب، در حالی که به باشگاه عکاسی کمک میکنند، وارد کتابخانهای میشوند که ظاهراً خالی است تا کسی را آنجا پیدا کنند. پس از تلاش برای فرار، یکی از اعضای باشگاه به این نتیجه می رسد که سعی دارد کتاب های گران قیمتی را که باید قفل می شد اما گم شده اند بدزدد. ساسامی تعقیبش می کند و او را می گیرد و به او می گوید که با پلیس است. معلوم شد که دختر همکلاسی او ساکورابا است. بعد از اینکه متوجه شد این یک سوء تفاهم بوده است، می رود تا عذرخواهی کند و از او بخواهد که این راز را حفظ کند که با پلیس است. سپس ساکورابا فاش میکند که او افسر پلیس مسئول دبیرستان دخترانه هاناگاکی است و احتمالاً ساسامی اشتباهاً به آنجا منصوب شده است. چرا ساسامی در آنجا منصوب شد و بین او و ساکورابا چه اتفاقی خواهد افتاد؟