"زمان آن رسیده است که بدنم را عوض کنم." جادوگری که صدها سال با تسخیر اجساد مردم زندگی کرد، در جستجوی کشتی جدید در جنگل قدم زد، وقتی مرد جوانی را یافت که در آستانه مرگ بود و تعداد زیادی هیولا سلاخی شده بود. با این شرط که جادوگر از ارنا، همراه مرد محافظت کند، مرد اجازه داد جادوگر بدن او را بگیرد. با این حال، چیزی که شعبده باز نمی دانست این بود که آن مرد همان شمشیرزنی بود که از مهمانی قهرمان اخراج شده بود.