خلاصه
آدم چه چیزی را هیولا می داند؟ یک خون آشام خونخوار وحشتناک؟ خلقت فرانکشتاین؟ شویچی کاگایا رازی دارد. او به غیر از داشتن نمرات عالی و مهارت در ورزش، آن چیزی نیست که می توان آن را عادی نامید. در واقع شویچی را حتی نمی توان انسان دانست. یک صبح سرنوشت ساز، او مانند یک هیولا از خواب بیدار شد. با قدرتی بی رحم، حس بویایی غیرعادی قوی، پنجه های کرکی بزرگ، و افسردگی و نفرت از خود که پس از از دست دادن انسانیت به وجود می آید، زندگی او ناگهان زیر و رو شد. کلر آئوکی، دختری که تصمیم گرفته بود نجاتش دهد، اکنون راز خود را بالای سر خود نگه می دارد. کلر یک دختر سادیست و کاملاً پیچ خورده است که هیچ حس همدلی نسبت به زندگی دیگران ندارد. قبل از ملاقات با شویچی، او در جستجوی هیولاها بود و امیدوار بود خواهر هیولای خود را پیدا کند. با وجود تبدیل شدن به یک هیولا، شویچی سادهلوحانه به اخلاق انسانی خود ادامه میدهد، اما تا کی میتوان در این شیوه زندگی غیرقابل تحمل دوام آورد؟