خلاصه
تا زمانی که حداقل حضور را برای اعتبار در کلاس هایم رعایت کردم، حالم خوب بود. خوب، من فقط سخت درس می خوانم، به یک کالج معمولی می روم، و حقوق بگیر می شوم یا چیزی... این آینده ای بود که در حالی که در خانه تنبلی می کردم تصور می کردم. اما در بهار سال آخر دبیرستان با شما آشنا شدم. تو که بیش از هر کس دیگری وحشی، ساده لوح و مستقیم رویاهایت بود. من تحت تأثیر رفتار شما قرار گرفتم. ما که کاملاً متضاد هستیم، ملاقات می کنیم و فوراً به سمت یکدیگر کشیده می شویم. ما دو نفر بین تعادل ظریف عشق و تحقق رویاهایمان سرگردانیم، اما... با خود واقعی خود روبرو شوید، با تظاهر دیروز خداحافظی کنید و در بهار آبی وحشیانه شکوفا شوید!