موموکو ناناسه میخواهد تصویرگر باشد، بنابراین مشخص نیست که چرا او در شرکتی باقی میماند که مواد را برای سالنهای پاچینکو طراحی میکند. کار دشوار است و به آرزوهای او ربطی ندارد، تکالیف به سرعت جمع میشوند، همکارانش از افراد عجیب و غریب تا منحرف را دربرمیگیرند، و شبانهروزی اگر اجباری نباشد، رایج است. تنها زمانی که موموکو دوست پسرش را می بیند زمانی است که او در آپارتمان او می خوابد و باعث می شود که به تدریج از هم جدا شوند. او و دوستان زن موموکو از او می خواهند تا زمانی که او هنوز تازه کار است و هنوز فرسوده نشده است، ترک کند. اما علیرغم اینکه نامه استعفای خود را نوشته است، آن را در کشوی میز خود نگه می دارد و در تحویل دادن آن مردد است. یک شب، موموکو روی پشت بام با ماساشی تاگایا، که در همان طبقه در ساختمان آنها کار می کند، برخورد می کند. او در مورد قصد خود برای ترک کار به او اعتماد می کند، فقط باید گفته شود افرادی که این را می گویند معمولاً تا آخر می مانند. با گذشت زمان، موموکو میپرسد که آیا و کی باید برود، و همچنین میخواهد تاگایا را بهتر بشناسد یا نه.