خلاصه
یک استاد دانشگاه آمریکایی به نام پارکر روزی یک توله سگ ولگرد را برداشت. او تصمیم گرفت آن را نگه دارد و نام توله سگ را هاچی گذاشت. پیوند محکم و محبت آمیزی بین این دو ایجاد شد. هاچی هر روز در ایستگاه قطار منتظر بازگشت استادش بود. با این حال، یک روز، پارکر طبق معمول از ایستگاه قطار بازنگشت. هاچی که نمیتوانست مرگش را بپذیرد، هر روز در مقابل ایستگاه بدریج منتظر ماند... داستان دلگرمکننده و در عین حال دلخراش دیگری از عشق و وفاداری هاچی از آن سوی اقیانوس.