خلاصه
چیهیرو بدون هیچ هدفی از دختری به دختر دیگر در زندگی می چرخد تا اینکه یک روز یک بچه گربه رها شده را در یک جعبه پیدا می کند. او به سرعت عاشق شیرو کوچک می شود و نمی تواند زندگی خود را بدون او تصور کند. یک روز عصر، چیهیرو متوجه می شود که شیرو بیمار شده است. در حالی که بی هدف برای بیمارستان حیوانات جستجو می کند، با کومازاوا، دامپزشک محلی که شیرو را تحت مراقبت خود قرار می دهد، برخورد می کند. با تماشای کومازاوا در حال عمل، چیهیرو متوجه می شود که می خواهد ارزش زندگی را بیاموزد و از کومازاوا می خواهد که او را در کلینیک دامپزشکی استخدام کند. کومازاوا موافق است، اما فقط به عنوان خانه دار او. آیا چیهیرو بالاخره هدف خود را در زندگی پیدا کرده است یا زندگی با یک دامپزشک خوش تیپ کمی سخت خواهد بود؟