خلاصه
1945، ژاپن. ژنرال ناکائوکا یک پسر شش ساله با روحیه است که با خانواده فقیر و در عین حال دوست داشتنی خود در هیروشیما در زمان جنگ زندگی می کند. در حالی که جنگ جهانی دوم ادامه دارد، پدر ژن دایکیچی در میان معدود افرادی است که با امپراتور مخالف هستند و از غیرنظامیان بی گناهی که بار سنگین جنگ را به دوش می کشند، ایستاده است. با این حال، در جامعهای که چیزی جز حمایت شدید از ملت خود ندارد، ژن و خانوادهاش به عنوان خائن طرد میشوند. بدون اطلاع آنها، سرنوشت وحشتناکی در انتظار مردم هیروشیما است... یک صبح آرام، نیروهای آمریکایی بمب اتمی را بر روی هیروشیما می اندازند. در یک لحظه، شهر به طور کامل ویران می شود و هزاران کشته و بسیاری دیگر در معرض تشعشعات قرار می گیرند. اگرچه ژن موفق می شود از انفجار جان سالم به در ببرد، اما متوجه می شود که زندگی خود به طور غیرقابل برگشتی تغییر کرده است. ژنرال که با آنچه از خانواده اش باقی مانده است دوباره جمع می شود، اکنون باید با گرسنگی، فقر دست و پنجه نرم کند. و مردمی بیهمدل که بازماندگان را چیزی فراتر از گدایان مبتلا به بیماری میدانند. بر اساس تجربیات واقعی نویسنده Keiji Nakazawa، Hadashi no Gen ژنرال و دیگر بازماندگانش را در تلاش برای بقا در هیروشیما پس از جنگ دنبال میکند. ژنرال تصمیم می گیرد که با عزم تزلزل ناپذیر به سربازی ادامه دهد، در حالی که هرگز کسانی را که باعث این جنایت شده اند نمی بخشد، درد بمب را فراموش نمی کند و هرگز نمی گذارد روحش توسط این تراژدی شکسته شود. هرگز درد بمب را فراموش نمی کند و هرگز اجازه نمی دهد که روحش در اثر تراژدی شکسته شود. هرگز درد بمب را فراموش نمی کند و هرگز اجازه نمی دهد که روحش در اثر تراژدی شکسته شود.