خلاصه
در یک روز بارانی سرنوشتساز، آراتا شینوکا با ورود به یک چایخانه کوچک ساکت عاشق میشود. چیهیرو کیریتانی، کسی که او عاشقش میشود، یک پیشخدمت شاد است که شبیه هیچکس دیگری نیست و لبخندی زیبا دارد. بدون توجه به ساعات بسته شدن چایخانه، آراتا دعوت می شود تا از باران پناه بگیرد و بلافاصله هم محبت چیهیرو و هم فضای دوستانه چایخانه را جذب می کند – آنقدر که تصمیم می گیرد به صورت پاره وقت در آنجا کار کند! پس از سه ماه حضور در آنجا، آراتا سعی می کند فاصله بین او و چیهیرو را کم کند، اما هر بار که به او نزدیک می شود، عملاً از ناز بودنش فلج می شود!