تامارا، طراح جواهرات، بار دیگر در یک مهمانی با ارل ملتون روبرو شد. او مدیرعامل یک شرکت بسیار موفق است، با ساختاری قوی و ویژگی های مردانه، بدون توجه به انتخاب پدرش برای همسرش! با اعتماد به نفس یک قهرمان فاتح، یک بار دیگر از او خواستگاری می کند. اگرچه او فوراً او را رد می کند، اما برای نجات کسب و کاری که برای شروع آن بسیار تلاش کرده است، در نهایت موافقت می کند. آنها نقشه ای برای زن و شوهر شدن به مدت نیم سال دارند و هر کدام اهداف تجاری خود را دنبال می کنند - او، ادغام موفقیت آمیز با شرکت پدرش، او، لیست ثابتی از مشتریان - اما آیا تامارا می تواند در برابر این اقدام پرشور او مقاومت کند؟