خلاصه
مادر میزوشیما دانشجوی دانشگاه مانند یک گل پژمرده در 12 سالگی درگذشت. از آن زمان، او دائماً افسرده و منزوی بوده است. میزوشیما برای اینکه از فقدانش فاصله بگیرد، با وسواس در تلاش برای اختراع "گلی جاودانه" است، گلی که هرگز پژمرده نخواهد شد. میزوشیما با فدا کردن سلامتی خود، به روند رو به پایین برای پیشبرد پروژه ادامه می دهد، اما دنیای او به زودی پس از ملاقات با هاناموری، دختری باهوش و سرزنده که در گل فروشی محلی کار می کند، روشن می شود. شادی عفونی هاناموری به طور پیوسته جهان بینی پوکری و پوکری میزوشیما را بهبود می بخشد. همانطور که این دو زمان بیشتری را با هم می گذرانند، رابطه آنها به تدریج شکوفا می شود - و میزوشیما ممکن است در نهایت کشف کند که چه چیزی به زندگی معنا می دهد.