خلاصه
پدر شیون آداچی به جای قبول مسئولیت بدهی هایش، او را به گل فروشی که از آن پول قرض کرده بود می فرستد تا در جای او کار کند. این بزهکار 17 ساله از زندگی با گلفروش 25 ساله شان مامیودا ناراضی تر است. با این وجود، شیون چارهای ندارد جز این که این بارها را بپذیرد و یک ماه تعطیلی خود را از مدرسه صرف کند تا حقوق پدرش را بازپرداخت کند. در ابتدا، شیون معتقد است که مامیودا انگیزه های پنهانی دارد که به او اجازه می دهد در اطراف فروشگاه کمک کند. اما وقتی او ظن های او را نادرست ثابت می کند، او نمی تواند از خود فکر کند که چرا یک غریبه کاملاً به او دست می دهد. شیون به زودی مسئولیت تهیه گل ها را بر عهده می گیرد و هر دسته گل او لبخند را بر لبان مشتریان می آورد. از زبان گلها، شیون شروع به قدردانی از موقعیتی که در آن پیدا کرده و نیت واقعی مامیودا می کند.