در طول زمستان، یویچی به دلیل هپاتیت در بیمارستان بستری شد. او به طور تصادفی سعی می کرد از بیمارستان فرار کند اما توسط پرستار مورد ضرب و شتم قرار می گرفت. یک روز او به طور اتفاقی با ریکا، دختری همسن و سال خود، در ساختمان بعدی آشنا شد. او مجذوب زیبایی او بود، اما او دختری بسیار خودخواه بود. با اینکه او را از بینی هدایت کرد، او شروع به جذب او کرد. با این حال، وقتی ریکا در مورد بیماری خود به او گفت، او می دانست که چرا او اینقدر خودخواهانه رفتار می کند. او مدت زیادی برای زندگی نداشت.