خلاصه
داستان در نزدیکی برلین، آلمان در پایان جنگ جهانی دوم آغاز می شود. هانس، یک مکانیک ارشد تانک آلمانی، و افسر فرمانده او در حال مسابقه دادن به سمت غرب به سمت خطوط مقدم آمریکا هستند. آنها امیدوارند که به نیروهای آمریکایی تسلیم شوند و از اسارت توسط ارتش روسیه که در حال نزدیک شدن است بگریزند. در حالی که پیاده در حال سفر بودند، یک تانک متروکه آلمانی Panzer IV را در نزدیکی یک عمارت بزرگ کشف کردند. هانس تلاش می کند تا پانزر را تعمیر کند، زیرا افسر فرمانده او در جستجوی آذوقه به سمت عمارت می رود. در آنجا او رزا، دختری آلمانی را کشف می کند. مادربزرگ پیرش؛ و سگش گوستاو او که از امنیت آنها می ترسد، آنها را متقاعد می کند که هانس و خودش را در سفرشان به غرب همراهی کنند. هانس در بازگرداندن تانک موفق است و درست زمانی که نیروهای روسی به داخل نزدیک میشوند، فرار میکنند.