خلاصه
یوشیرو چندین سال است که احساسات پنهان و نافرجامی نسبت به دوست دوران کودکی خود دای دارد. او دائماً وقتی دختران ناز را از او می خواهند بیرون می زند. دای که از احساسات یوشیرو غافل است، به محبوبیت یوشیرو نزد دختران حسادت می کند و همیشه در مورد خواستن دوست دختر سر و صدا می کند. یوشیرو هیچوقت قصد ندارد حقیقت را به دوست خودسرش بگوید و خود را به یک زندگی متوالی بین قدردانی از دوستیشان و غم و اندوهی که نمیتوانند بیشتر از آن باشند، رها میکند. یعنی تا یک روز که آن دو به یک میکسر دعوت می شوند، جایی که یوشیرو به نوعی در نهایت دای را به متل می کشد و سعی می کند او را روی تخت هل دهد...! این یک داستان عاشقانه وسوسه انگیز است در مورد اینکه چگونه یک بازنده با احساسات نافرجام و دوست دوران کودکی او به یک زوج تبدیل می شوند.