وقتی او جوان بود، اتو در تابستان به دیدن مادربزرگش می رفت. اما چون او اهل توکیو بود، اوتو هیچ دوستی برای بازی نداشت و تنها در سایه نشست. این بود تا اینکه پسری دو سال بزرگتر به نام سورا آمد و از اتو دعوت کرد تا با او و دوستانش بازی کند. از نظر اوتو، سورا شوالیه او در زره درخشان بود و زمانی که تابستان سال بعد ناپدید شد، نابود شد و باعث شد که اوتو از عدم بیان احساسات واقعی خود نسبت به سورا پشیمان شود. چندین سال می گذرد و بالاخره سال آخر دبیرستان سورا است. تنها چیزی که او می خواهد این است که برای امتحانات ورودی دانشگاهش درس بخواند. سورا فکر میکرد که تنها حواسپرتیاش بهترین دوست صمیمیاش است، اما در اولین روز بازگشت، با چهرهای قدیمی برخورد کرد - یا بهتر است بگوییم، آن چهره قدیمی با او برخورد میکند و همیشه عشق خود را به سورا ابراز میکند.