خلاصه
اگرچه هپی به عنوان یک توله سگ رها شده است، اما اکنون خود را به عنوان یک کمانچه در مراقبت از خانواده میکو می بیند. او با جوان بازی می کند، با پدر پرخاشگر به پیاده روی می رود و غذای لذیذی را که مادر تهیه کرده بود می خورد. به این ترتیب، شکی نیست که او زمان زندگی خود را سپری می کند. متأسفانه، وقتی پدر به بیماری مزمن مبتلا می شود، پیوندهای قوی خانوادگی در خانواده به آرامی بدتر می شود. کم کم خانواده از هم گسیخته تر می شود - تا زمانی که کسی جز شاد و پدر باقی نمی ماند. پدر که نمی تواند در شرایطش امرار معاش کند، خود و سگش را به یک هدف معطوف می کند: سفر به جنوب دور. ممکن است در ماجراجویی های آنها فراز و نشیب هایی وجود داشته باشد، اما شاد همیشه بهترین دوست انسان باقی خواهد ماند.