خلاصه
آسونا دختری خجالتی و متفکر است که در شهر کوهستانی میزونوفوچی زندگی می کند. یک روز، او با شون، پسری که ادعا می کند اهل سرزمینی افسانه ای به نام آگارتا است، ملاقات می کند. با این حال، درست زمانی که پیوندی بین آنها شکل می گیرد، شون ناپدید می شود. همانطور که آسونا آرزو می کند بتواند دوباره او را ببیند، با شین، پسر دیگری که دقیقاً شبیه شون است، و موریساکی، معلمی که در جستجوی آگارتا است، روبرو می شود. هر سه آنها به سمت کشور افسانهای حرکت کردند، هر کدام هدف خود را در ذهن داشتند – و درسهای خود را برای یادگیری در این راه.