خلاصه
سوزوکی ماتسوری یک روز صبح سوار قطار به سمت مدرسه است که لغزش ناخوشایند انگشتان یک غریبه را روی عقب خود احساس می کند. ماتسوری که آدم خجالتی نیست، برمی گردد و مرد پشت سرش را دکور می کند و بر سر او فریاد می زند و او را به منحرف بودن متهم می کند. متاسفانه برای ماتسوری، او مرد اشتباهی را می زند! قربانی او مرد جوانی به نام سومراگاوا اومی است. او پولدار است. منظور من این است که…. واقعا ثروتمند است. به طرز مسخره ای ثروتمند بعد از اینکه موتور یکی از واگنهایش مشکل داشت و نمیخواست منتظر ماندن ماشین دیگری باشد، تصمیم گرفت سوار قطار شود. البته این اومی نبود که دستش را روی پشت ماتسوری گذاشته بود و وقتی متوجه این موضوع شد، شدیدا عذرخواهی کرد. با این حال، اومی آن گونه نیست که او را به این راحتی رها کند. او تصمیم میگیرد که شخصیت برونگرای ماتسوری را دوست دارد و او را برای عروسش میخواهد!