خلاصه
"میشه کمکم کنی بعد از مدرسه نقاشی کنم؟" از همکلاسی من نائومی می پرسد. پاهایمان ما را به انباری می برد که هیچ کس به آنجا نمی رود. من بی سر و صدا دستیار او در تولید آثار هنری می شوم. نائومی ناگهان به دبیرستان هنری اوزاکا رسید. غرور رنجی با استعداد و سخت کوش به خاطر استعداد شوم او پاره پاره می شود. رنجی بلوف میزند: «من هم میتوانم چنین چیزی بیاورم». اما، او به تدریج خود را مجذوب استعداد او مییابد. او بین خودآگاهی و عقده حقارت خود می پیچد. رقیب اوست یا...؟!