خلاصه
سایاکا در حالی که مشغول انجام شیفت آخر شب در یک فروشگاه است به پسر عمویش، کانایو، کمک می کند. پدر و مادر سایاکا پلیس هستند، بنابراین او به اسلحه و دستبند عادت داشت. یک شب، یکی از مشتریان مرموز مکرر آنها با خون تمام صورتش وارد مغازه شد. سایاکا می ترسد و به همین دلیل با استفاده از حرکت جودو، مرد را پرتاب می کند و بلافاصله به او دستبند می زند. به زودی گروهی از مردان وجود دارند که دوست دارند کانایو را بترسانند و سایاکا وارد شد و از او پرسید که آیا کسی داخل است. کانایو آنها را دور کند. سایاکا و کانایو پس از اطلاع از تعقیب او و دوستانش سعی می کنند مرد را رها کنند، اما کلیدی پیدا نکردند. بدتر از آن این است که سایاکا به طور تصادفی خودش را با آن مرد نیز دستبند زده است. کانایو و سایاکا می خواهند از آتش نشانی کمک بخواهند، اما مرد، ریجی نپذیرفت و گفت که نمی کند. نمی خواهم پلیس در این مورد بداند و بنابراین اکنون آنها باید برای مدتی به یکدیگر دستبند بزنند. آنها چه باید بکنند و چرا ریجی همیشه تعقیب می شود و حالا سایاکا باید درگیر این مبارزه باندی شود.