ایچیگو یک روز قبل از امتحان ورودی دبیرستانش متوجه می شود که بهترین دوستش با دوستش بیرون رفته است. سپس او توسط یک مرد مهربان نجات می یابد که به او کیک می دهد تا او را تشویق کند اما او موفق به شنیدن نام او نمی شود. او می ترسد که دیگر هرگز او را ملاقات نکند، اما آیا این سرنوشت برای آنها در نظر گرفته شده است؟