پس از مرگ خواهر و مادرش بر اثر سرطان مغز، ایموجن متوجه شد که علائم مشابهی را تجربه می کند. بنابراین او برای مرگ خود آماده می شود و به پاریس پرواز می کند تا آخرین روزهای خود را در تجمل سپری کند. در آنجا او در یک مهمانی باکلاس شرکت می کند و با مردی فرانسوی به نام تیری آشنا می شود. آن دو موفق شدند و دو هفته پرشور را با هم سپری کردند. اما در راه خانه، ایموجن متوجه می شود که باردار است. چه چرخش وحشتناکی... او وضعیت را برای تیری توضیح می دهد، اما واکنش او فراتر از هر چیزی است که او انتظار داشت!