یویا تنجو از گذشته یک پسر قلدر بوده است. او در حالی که به مدرسه می رود در خانه پدربزرگ محبوبش زندگی می کند. طبق معمول، او مورد آزار و اذیت شدید قرار می گیرد و مدتی طولانی از مدرسه غیبت می کند تا مدتی برای التیام زخم هایش داشته باشد. در حالی که در این مدت طولانی غیبت، از فرصت استفاده می کند و خانه پدربزرگش را تمیز می کند و به اتاقی می رود که قبلاً هرگز نرفته بود، جایی که پدربزرگش اشیاء مختلفی را که از سفرهای خود به دور دنیا جمع آوری کرده بود، در آنجا نگهداری می کرد. در حالی که داشت اشیا را مرتب می کرد، دری را که روی دیوار نبود از بین اشیا پیدا کرد. از روی کنجکاوی این در را باز می کند، چیزی که از آن طرف پیدا کرد این بود ...