"خوب، پس من به دنیای دیگری آمده ام." قبل از اینکه بفهمد، در کوهی پر از گیاهان و موجوداتی که قبلاً هرگز ندیده بود، تنها بود. هنگامی که او پس از اجتناب از برخورد با یک لجن بزرگ و راهزنان از کوه پایین می رود، به قلعه ای می رسد که در آنجا به عنوان یک فرد مشکوک به اسارت در می آید. در حین بازجویی در سیاهچال توسط شوالیه زن ایریاس، او در مورد راهزنانی که دیده بود صحبت می کند و ایریاس که در جستجوی راهزنان نامبرده بود، به سرعت آنها را شکار می کند. او نمی خواهد قهرمان شود یا حرمسرا بسازد: "من فقط می خواهم با خیال راحت زندگی کنم." داستانی که چنین مردی که در دنیایی دیگر با «درک» به عنوان سلاح زنده می ماند!