ایوان داگلاس علیرغم اینکه در اشراف به دنیا آمده بود، به دلیل ظرفیت کم مانا و حتی بیشتر به دلیل موهای سیاه و چشمانی که در خانواده نمی دوید، مورد آزار همه اعضای خانواده قرار گرفت. تنها کسی که با او مهربان بود، خدمتکارش سرافینا از نژاد وحش گرگ است که هم سن و سالی دارد و بعداً از خانواده تبعید می شود و سرافینا به دنبال او می آید. اما از شانس یا سرنوشت، ایوان پس از ضربهای به سر، رویاهای مکانی را با فناوری بسیار پیشرفته فراتر از هر چیزی که تصور میکرد، در آن دید، روی آن عروسکهایی را دید که توسط جادوی عجیب و غریب و پنجرههای درخشان با تصاویر متحرک کنترل میشوند. . این رویاها او را به سمت ایجاد جادوی جدیدی سوق می دهد که او آن را جادوی کنترلی می نامد، که به هیچ یک از عناصر شناخته شده تعلق ندارد.