خلاصه
برخلاف بسیاری از دختران، لوسیانا استوارت هرگز نتوانست به زنانه بودن عادت کند. او همیشه یک پسر بچه بود و این که دوست داشت ماشین های قدیمی را برای امرار معاش تعمیر کند، فایده ای نداشت. لوس از مسخره کردن همه فقدان زنانگی او خسته شده است، بنابراین تصمیم می گیرد تمام تلاش خود را برای تبدیل شدن به زنی که می تواند توجه یک مرد را جلب کند... یعنی دوست پسرش را به کار گیرد. چیزی که او روی آن حساب نمی کند دوست خانوادگی جیک کارلایل است که به او پیشنهاد کمک می دهد. لوس از نوجوانی نسبت به این مرد کینه توز داشته است، اما با اکراه کمک او را می پذیرد. از طرف دیگر، جیک مخفیانه فکر میکند که لوس آنطور که هست کامل است... اما میخواهد او را خوشحال ببیند. او در همه چیز از زبان بدن گرفته تا لباسهای شیک به او کمک میکند و به زودی لوس شروع به کار میکند. اما به زودی نگران است که او را به دست مردی از دست بدهد که فقط به ظاهر او توجه کند... بدون قدردانی از اینکه او واقعاً کیست و پس از گذراندن تمام این مدت با جیک، لوس به سرعت خود را بیشتر از دوست پسرش به تحت تاثیر قرار دادن جیک می بیند. آیا جیک با این باور که او هرگز او را دوست نخواهد داشت، اجازه می دهد تا لوس را برود؟ یا اینکه لوس احساسات مختلط خود را نسبت به او برطرف خواهد کرد؟