خلاصه
فریا دختری ترسو و در عین حال جسور ورزشی است که در تنا، روستایی کوچک در داخل پادشاهی تایر زندگی می کند. فریا که از مهربانی می درخشد مورد علاقه مردم محله است، در حالی که شجاعت دوستان نزدیک دوران کودکی او - آرون "شوالیه سیاه تیر" و برادر کوچکترش الکسی - آنها را به قهرمانان روستایی افتخار می کند. از آنجایی که این دو برادر در سه سال گذشته به ادوارد ولیعهد پادشاهی در پایتخت خدمت میکردند، ظهور ناگهانی آنها برای این سه دوست یک دیدار دوباره احساسی است. با این حال، زمانی که برادران به مادر خواندهشان، اسکادی، مادر فریا، میگویند که در حال آماده شدن برای دفاع در برابر سیگورد - امپراتوری همسایهای که در صورت تسلیم نشدن تنا، تهدید به جنگ میکند، جشن کوتاه میشود. تنش ها به زودی تشدید می شود که فریا می شنود که شاهزاده ادوارد در حال مرگ است و اگر تایر از تحویل تنا امتناع می کند، سیگورد حاضر است به جای آن سر آرون را بگیرد و باعث می شود او به قلعه روکا پادشاهی بدود تا به دوست محبوبش هشدار دهد. اما به جای اینکه او را پیدا کند، با فردی روبرو می شود که شباهت زیادی به او دارد و به سرعت به فریا آرزوی مرگ می کند - با گرفتن جای او به عنوان شاهزاده ادوارد، از تیر محافظت کند.