خلاصه
دانشآموزان دبیرستانی موموکو و واکابا نمیتوانستند متفاوتتر از این باشند—موموکو پر زرق و برق و خوشبین است، در حالی که واکابا گوشهگیر و درونگرا باقی میماند. علیرغم ماهیت متضادشان، آنها به واسطه ارتباطشان با یک نوزاد مجرد مرتبط هستند. در یک بعدازظهر دلگیر و بارانی، واکابا فرزندش را زیر یک پل رها می کند و او را در آنجا رها می کند تا بمیرد. اما موموکو به زودی با او برخورد میکند و در حالی که کودک را در آغوش میگیرد، تمایل شدیدی برای محافظت از او احساس میکند. به عنوان دو "مادر"، هر دو به روش های خود مبارزه می کنند: واکابا باید با گناه خود، معشوق دستکاری کننده اش، و احساسات شکوفا کننده عشق مادری که خود هرگز تجربه نکرده است، روبرو شود، و موموکو باید یاد بگیرد که بین مراقبت از کودک خردسال، مدرسه تعادل برقرار کند. و خانواده خودش