در فلوریدا، 2011، جولین کوجوو مانند پدرش جوتارو در یک سلول زندان نشسته است. اما این وضعیت به انتخاب خودش نیست. جولین که به خاطر جنایتی که مرتکب نشده است، و برای گذراندن یک دوره محکومیت طولانیتر دستکاری شده است، آماده است تا به عنوان یک زندانی در زندان گرین دلفین استعفا دهد و به سرنوشت شومی دست یابد. اگرچه به نظر می رسد همه امیدها از دست رفته است، اما هدیه جوتارو در نهایت توانایی های نهفته او را بیدار می کند و در جایگاه او، بدون سنگ ظاهر می شود. جولین که اکنون با قدرت تغییر سرنوشت خود مسلح شده است، راهی برای فرار از اقیانوس سنگی که او را در خود جای داده است، مییابد. با این حال، جولین به زودی متوجه میشود که حبس او صرفاً بخش کوچکی از یک نقشه بزرگ است: طرحی که نه تنها خانوادهاش را هدف قرار میدهد، بلکه پیامدهای گستردهتری نیز دارد. علاوه بر این، مغز متفکر در همان زندان در کمین است، و تحت حمایت صفی از کاربران تهدیدآمیز استند است. جولین با یافتن متحدان بعید برای کمک به او، مسیری را تعیین می کند تا نقشه آنها را متوقف کند، نام او را پاک کند و زندگی او را پس بگیرد.