خلاصه
یکی از ساکنان اتاق 301 در ساختمان 67، ک، مرده بود و هیچ کس جسد او را ندیده یا نتوانسته بود پیدا کند. با این حال همه هنوز مطمئن بودند که او مرده است و برای او تشییع جنازه برگزار کردند. این زمانی بود که ناگهان غریبه ای به نام میکایا حاضر شد و اعلام کرد که در سال 301 زندگی می کند. میکایا که مصمم بود معمای این مرگ معمولی را حل کند، شروع به سؤال از ساکنان کرد و وقتی همه چیز شروع به باز شدن کرد، متوجه شد که چیزی خیلی خیلی اشتباه بود