خلاصه
داستان 1: ناتسومی همیشه مظهر یک راهب را در خانه اش می بیند که او را می ترساند. یک روز سایهای که داس در دست داشت دنبالش میرفت و او را هدف قرار میداد. داستان 2: هایاساکا رومی از زمان کودکی همیشه احساس می کند که اتفاق خطرناکی برایش می افتد. فارغ التحصیل او گفت که این قوز توانایی است که توسط یک تنگو به هر فرزند اول خانواده هایاساکا داده می شود. داستان 3: اخیراً کومیکو اغلب یک خواب عجیب و غم انگیز در مورد کسی می بیند که گریه می کند و او را صدا می کند. داستان 4: توکیکو در شهری زندگی میکرد که به خاطر پیست اسکی آن شهرت دارد، اما به دلایلی نامعلوم، زمستان امسال هنوز فرا نرسیده است.