خلاصه
کون چیگاوا، دانشآموز راهنمایی، بدون داشتن یک دوست مجرد، در جزیرهای کوچک زندگی میکند و از این که برخلاف همکلاسیهایش هنوز «عاشق نشده» ابراز تاسف میکند. طبق داستانهای عامیانه، او اغلب در کنار «حفره» بازی میکند، غاری نزدیک دریا که در آن یک هیولای انسانخوار زندگی میکند. یک روز هنگامی که او با دختر دیگری ملاقات می کند که به طور تصادفی گوشی هوشمند خود را در دریا می اندازد، آنها با هم از صخره سقوط می کنند اما به طور معجزه آسایی زنده می مانند. معلوم می شود که فوروکا نیز کاملاً تنها است.