خلاصه
هنگامی که جک، یک پزشک صحرایی زمان جنگ، تصمیم می گیرد که به اندازه کافی جنگ دیده است و می رود، بیش از آنچه که چانه زنی کرده بود، به دست می آورد: سفرهایش او را از میان کوه ها می برد، جایی که با پسری جوان و بالدار آشنا می شود! پس از پرستاری از او به سلامت، او متوجه می شود که کودک باید یکی از "مردم پرنده" افسانه باشد. اگرچه آنها به زودی با هم دوست می شوند، بقیه افراد قبیله پسر آنقدرها هم عجله ندارند که انسان را بپذیرند ... در واقع آنها او را می خواهند که بمیرد!