سنگوکو دوره ای بود که ژاپن در جنگ بود، دوره ای که انسان ها هنوز می توانستند با خدایان ارتباط برقرار کنند. ساروتاهیکو جوان به دلیل مبارزه جان باخته است، اما او زنده میشود و به لطف یک قدرت خدا در ازای مصرف روز به روز زندگی خواهرش، به شکری جاودانه تبدیل میشود. ساروتاهیکو برای نجات او از خدای کوه کمک می خواهد، اما در عوض با یک دختر جوان زیبا آشنا می شود... هویت واقعی این دختر چیست؟! چه خدایی قادر به برآوردن آرزوها در مقابل جان و خون و مرگ است...؟!