خلاصه
در یک روز بارانی در اوایل بهار، مییو یک بچه گربه، چوبی را از یک کوچه سرد و مرطوب نجات می دهد. جنبه های زیادی وجود دارد که چوبی نمی تواند در مورد انسان ها درک کند، اما یک چیز مسلم است: عشق او به همدم انسانی اش بی اندازه است. علیرغم بی تفاوتی نسبت به شیوه های دنیای بشری، روز چوبی همیشه با میو شروع و به پایان می رسد. اگرچه مییو بار سنگینی را به دوش میکشد که با لبخند میپوشاند، چوبی آنجاست تا نگرانیهایش را از بین ببرد و هرگز از نشان دادن محبت بیپایان خود ابایی ندارد.