در قلعه ای در سرزمین دوردست غربی، زمانی بارونی با چشمان خالی زندگی می کرد که شیوه های مالیخولیایی اش عشق به زیبایی و آواز را رد می کرد. باغی شگفتانگیز خانه بارون را احاطه کرده بود - مکانی با شکوه آرام که خاطرات دردناک و درمان نشدهاش را به او یادآوری میکرد. آیا آهنگ های دو بارد می تواند رویاهای فردایی شادتر را به ارمغان بیاورد؟ یا آیا آنها ضرر بیشتری نسبت به بارون ممکن است متحمل شوند؟