خلاصه
ساکورا بدترین روز زندگی خود را سپری می کند - والدینش به او گفتند که به شهر دیگری نقل مکان می کنند، دوست پسرش از او جدا شد و چتر مورد علاقه اش توسط موجودی غول پیکر شبیه اسم حیوان دست اموز دزدیده شد. او که از اینکه همه احساسات او را نادیده میگیرند، ناامید شده، دزد چتر را تعقیب میکند تا آنچه را که حقش است، پس بگیرد.